کد مطلب:88687 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:261
صراف هم روی دوستی و آشنائی كه با او داشت، وی را پناه داد و مدت دو سال از او و عائله اش پذیرائی كرد، و مخفیانه او را در خانه ی خویش نگاه داشت و مخارج او و عائله اش را می داد، او هم از وضع خانه و پولهای صراف كاملا آگاه شده بود. وقتی كه حجاج بن یوسف ثقفی روی كار آمد، او از مخفیگاه خود درآمد و از مامورین و مقربین حجاج گشت. روزی حجاج به او گفت: كسی را از ثروتمندان كوفه كه دوست ابوتراب «علی (ع)» باشد، سراغ نداری؟ او هم به حكم نمك شناسی و قدر دانی از زحمات صراف، گفت: چرا؟! و فورا مرد صراف را معرفی كرد و اضافه كرد كه مبلغ هشت هزار دینار هم از مال «مصعب» نزد او است، حجاج هم بلافاصله او را احضار كرد و دستور داد صراف را تحت شكنجه قرار دهند، و آن مبلغ گزاف را از او بگیرند. وقتی كه خواستند صراف را بزنند گفت: مرا نزد حجاج ببرید كه با او كاری دارم، مامورین به گمان اینكه می خواهد پولها را بدهد وی را رها كرده نزد حجاج بردند. حجاج به او رو كرد و گفت: زود باش پولها را بده و آزاد شو!. [صفحه 521] صراف گفت: من اصلا با مصعب آشنائی نداشته ام و پول از او نزد من نیست. حجاج گفت: چرا حتما پول نزد تو هست، چون مامور من گزارش داده است. صراف گفت: مامور شما دروغ گفته است و تنها گناه من این بوده كه در وقتی كه جان او در خطر بود، من مدت دو سال او را در خانه خود مخفی نگاه داشتم و تمام مخارج او و همسرش را پرداخته ام حجاج همسر و فرزندان مامور را احضار كرد، آنان هم همان طوری كه صراف گفته بود گواهی دادند و گفتار او را تصدیق كردند. حجاج اطمینان پیدا كرد كه صراف درست می گوید و مامور كفران نعمت كرده است، از این رو دستور داد صراف را آزاد كنید و به جرم بی وجدانی و خیانت مامور را هزار چوب زنید و ریسمانی به گردن او بیندازید و او را در كوفه بگردانید و اعلام كنید، این است كیفر كسی كه كفران نعمت كند، دستورات او عملی شد و مامور به كیفر رسید.[1]. مرحوم الهی، در ذیل این فراز (و فی الرخاء شكور) چنین گوید: چو او را دولت و نعمت شود یار نگردد غره دولت چو جاهل مبند ای جان اگر منعم شناسی فراوان گو سپاس ایزدی را چو گوئی شكر بر نعمت فزایند سپاس و شكر آن شه گو الهی به هر عضوی سپاسی باید گفت كه از هر موئی ار گوئی ثنائی [صفحه 523]
در كوفه مرد صرافی بود، كه ثروت و مال فراوانی داشت، یكی از ملازمین امیران كوفه با او آشنائی و دوستی داشت وقتی كه مختار كشته شد و مصعب بن زبیر روی كار آمد، وی خود را در خطر دید، و به دوست خود (صراف) پناهنده شد.
گزارد منعمش را شكر بسیار
كه از منعم به نعمت گشته غافل
در نعمت به قفل ناسپاسی
ز ایزد خواه فیض سرمدی را
در صد لطف بر رویت گشایند
كز او درویش یابد پادشاهی
نه تنها با زبان این در توان سفت
هنوز اندر سپاسش بینوائی
صفحه 521، 523.